۱۸۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۸۸

چون ماه نو از مشرق انوار برآمد
فریاد ز اسلام وز کفار برآمد

حسنت سخنی گفت بگلذار و ریاحین
ریحان بخجالت شد و گل زار بر آمد

عشق تو چو افتاد بسر حلقه مستان
از حلقه مستان همه انوار برآمد

شوقت گذری کرد بکاشانه رندان
«صدق » ز دل مست و ز هشیار برآمد

شادند جهانی و چه گویم که چه شادند؟
زین مشغله کز که گل فخار بر آمد

زین پیش دو عالم همه ز اغیار تهی بود
چون کرد ظهور این همه اظهار برآمد

گفتند که:قاسم طلب وصل تو دارد
در حال و زمان لمعه دیدار برآمد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۸۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۸۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.