۱۷۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۸۹

دلدار من از خانه ببازار برآمد
ناگه بسر کوچه خمار برآمد

گلبانگ «تعالی » بشنیدند روانها
صد نعره ز تسبیح و ز زنار برآمد

دعوی بچه تیره فرو رفت بخواری
معنی ز ته که گل فخار برآمد

عالم همه روشن شد از آن نور بیکبار
گفتند که: آن دلبر عیار برآمد

گفتیم: چو خورشید جمال تو عیانست
«صدق » ز دل مؤمن وکفار برآمد

گفتم که: تویی، غیر تو کس نیست بعالم
این نعره هم از طبله عطار برآمد

خورشید رسیدست ز ایمن بدل من
تا از دل قاسم دم اقرار برآمد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۸۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۹۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.