۱۶۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۹۲

آخر،ای شوخ جهان،عشوه گری با ما چند؟
ما بسودای تو مردیم، خدا را مپسند

در غمت خسته دلان غرقه خونند مدام
نفسی برسرشان آ و ببین در چه دمند؟

آن دل از وسوسه هر دو جهان آزادست
که بزنجیر سر زلف تو افتاده ببند

عار داریم ز شاهی بهوای تو،ببین
که گدایان سر کوی تو چون محتشمند

روی چون ماه تو خواهیم،زهی طالع سعد!
قد چون سرو تو جوییم،زهی بخت بلند!

بر اسیران سر کوی غمت چون گذری
نظری کن ز سر زلف،که اهل نظرند

گفتم:از خویش بریدم،بتوپیوند شدم
گفت :احسنت و زهی قاسم نیکو پیوند!
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۹۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۹۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.