۱۶۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۹۸

منگر به عاشقان، که ز صد یک نشان نماند
معشوق را ببین که ز صد یک نشانه ماند

تا آتش هوای تو در دل زبانه زد
ما را زبان همان شد و دیگر زبانه ماند

بر آستان دوست نماندند عاشقان
عاشق کسی بود که برین آستانه ماند

عمری ز حسن یار سخن در میانه بود
القصه عاقبت سخن اندر میانه ماند

عاشق به مرگ مایل و عاقل بهانه جوی
آن در وصال محو شد، این در بهانه ماند

از جسم در گذر، که همه بال و پر بسوخت
مرغی که او مقید این آشیانه ماند

در نور آن جمال فنا گشت قاسمی
آنجا که نور صبح یقین شد گمان نماند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۹۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۹۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.