۱۴۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۱۸

عشقش بخاک بردم و گفتم که: یا ودود
«ارحم لنا» که غیر تو کس نیست در وجود

طاقت نداشت نور خرد پیش نار عشق
خود را ز راه تجربه بسیار آزمود

زلف تو جعد شد،همه سرسبز و تازه ایم
خیری ز شب در آمد و در روز در فزود

گر زانکه یار پرده عزت برافکند
جان و روان بباز،چه فکر زیان و سود؟

جانها همه گدایی و دریوزه می کنند
زان جان سرفراز،که محوست در شهود

یک ساغری ز خم بلا نوش کرده ایم
سودای یار جبه و دستار مار بود

ای جان نازنین، بهوای تو زنده ایم
قاسم بشوق روی تو میخواند این سرود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۱۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۱۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.