۱۴۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۲۱

فرو ریختی باز در جام جود
بعمدا شرابی که هوشم ربود

ازین جام تا جرعه ای خورده ام
سرم در سجودست و جان در شهود

درین جام دیدم بعین الیقین
نمودست غیر تو، یعنی نبود

چه غیر و کجا غیر و کو نقش غیر؟
«سوی الله والله مافی الوجود»

دلم سوخت در عشق و من ساختم
درین سوختن ساختن داشت سود

ببین سوز و سازش که چون ساختست
تنم را چو چنگ و دلم را چو عود؟

گشادست قاسم زبان را به لاف
چو ساقی سر خم وحدت گشود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۲۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.