۱۷۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۳۸

صبح ازل ز مشرق انوار بردمید
از نور روی یار بما لمعه ای رسید

ایام هجر یار ز اندازه درگذشت
صبحی ز نو برآمد و روزی ز نو دمید

هر جایگه که نور رخ یار جلوه کرد
آنجا مرید راه جنیدست و بایزید

ای دل بیا و قصه هجرانیان مگو
همراه عشق شو، که مرا دست و هم مرید

هرجا که جرعه نوش خدا باده ای خورد
از کاینات بانگ بر آید که: «بر مزید»

دل در حجاب پرده پندار مانده بود
عشقت رسید و پرده پندار ما درید

قاسم بآرزوی تو رفت از جهان برون
واحسرتا که یک گل از این بوستان نچید!
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۳۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۳۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.