۱۵۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۶۲

اول ثبوت عرش، پس آنگه جلوس یار
این نکته را بدان و مثل را بیاد دار

آن دم که عرش و فرش نبود و خدای بود
آن دم مقر عز بکجا بود اختیار؟

این رمز چیست؟ حاصل این قصه بازگو
این را هم تو ندانی و مثل تو صد هزار

حق بر عروش جمله ذرات مستویست
این نکته را ببین تو، ولی سر نگاه دار

دل عرش اعظمست خدا را، باتفاق
آنجاست دار سلطنت، آنجاست یار غار

تا چند ناله می کنی از سوز و درد دل؟
خواهی ز درد دل برهی، دل بدو سپار

تا چند در موافقت نفس راهزن؟
خواهی که جان ز غم ببری، دست از او مدار

در انتظار وعده فردا بسوختی
نقدست وصل یار، چه حاجت به انتظار؟

آخر بصد زبان مقر آمد بعجز خویش
قاسم، ز شکرهای ایادی بی شمار
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۶۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۶۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.