۱۶۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۷۹

مشکین کلاله را چو برافکند آن نگار
از هر طرف برآمد فریاد زینهار!

در سلک عاشقان بکرم آن حبیب دل
ما را شمار کرد، زهی لطف بی شمار

امسال نیز محرم سر خدا نشد
چون خواجه خوشدلست بافسانهای پار؟

اسرار دوست هر چه شنیدی امانتست
ای دل، اگر امینی، امانت نگاه دار

دریا و در شنیده ای، اما ندیده ای
دریای جان دلست و سخن در شاهوار

با پیشوای شهر بگویید: کای سلیم
با ترس سر میآر و درین کوچه سر مدار

تا چند سر بجهل برآری؟ مکن چنین
سر را بدل فرو بر و از دوست سر بر آر

ای جان من مکوش بهجران که بعد از این
دل را نه صبر ماند، نه آرام و نه قرار

قاسم بصد نیاز دل و شوق دوستی
مستان چشم تست، زهی چشم پر خمار!
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۷۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۸۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.