۱۴۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۹۷

دلی دارم ز سودایش پر آتش
دلم گرمست و جان گرمست و سر خوش

چه سازم؟ چاره کارم چه باشد؟
که از هجران دلی دارم مشوش

گهی کز وصل جانان یاد آرم
ز خون دل شود رویم منقش

گروهی اهل عاداتند و رسمند
گهی در فکر ریش و گاه درفش

تو، تا زنهار، از آن دونان نباشی
که ایشان جمله نادانند و اعمش

بکوی عاشقان بنشین و خوش باش
بهر حالت که صافی بهتر از غش

چنان زد آتشم، قاسم، زبانه
که ره بین خرد نشناخت غورش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۹۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۹۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.