۱۵۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۹۸

تو شمع مجلسی در بزم جان باش
بیا، می نوش و میر عاشقان باش

مرنجان دل ز من، استغفرالله!
خطا کردم که گفتم: مهربان باش

خیانت در طریق عشق کفرست
درین ره گر امینی در امان باش

اگر خالص شوی چون زر وگر نه
میان بوتهای امتحان باش

میان مجلس مستان مستور
سبک روحی کن، اما سر گران باش

ترا چون بحر می گوید: بما آی
بسوی بحر چون سیل روان باش

در آخر منزل ما بی نشانیست
در اول نیز، قاسم، بی نشان باش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۹۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۹۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.