۱۴۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۰۲

بنده از دوست سئوالی بصفا کردم دوش
قصه سر ترا چند بود این سرپوش؟

عاشقان در رخ زیبای تو حیران شده اند
همه مستند، نه مدهوش و لیکن خاموش

صفت باده اگر زاهد ما بشناسد
همه با چنگ و دف آید بدر باده فروش

صوفی ما اگر از جام تو شوری دارد
سخن مردم خودبین نکند دیگر گوش

صفت طالع عشاق ز اندازه گذشت
چون خورد باده همه ملک و ملک گوید: نوش!

گر تو حق را همه جا حاضر و ناظر دانی
آخر، ای خواجه، متاعی که نداری مفروش

باده ام دادی و دل بردی و جان افزودی
قاسمی حلقه بگوشان ترا حلقه بگوش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۰۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۰۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.