۱۸۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۰۴

واردات عاشقان کز عشق می آید بگوش
عشق می گوید: بگو و عقل می گوید: خموش!

در بیابان تمنی لاف مستی می زنند
عاقلان صاف پیما، عاشقان درد نوش

تا قیامت گر کنم شرحش نیاید در بیان
راز سر مستان توان دانست از بانگ سروش

واعظ و زاهد بسی دیدم ز حرص جام می
خرقها کرده گرو در خانهای می فروش

گر همی خواهی که سر عاشقی پیدا شود
همچو ابری بانگ می زن، همچو دریا می خروش

زاهدی دیدم خراب افتاده، گفتم: زاهدا
سر مگردان از طریقت، سر خود را باز پوش

عاشقان چون قاسمی حیران حکمت مانده اند
تا کی آرد حکم وحدت باده ما را بجوش؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۰۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۰۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.