۱۴۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۲۶

نی چو بنالید، بگفتا: نیم
باده بجوش آمد و گفتا: میم

عشق و وفا گفت که: من ثابتم
فقر و فنا گفت که: من لاشیم

نوبت شادیست، گه عشرتست
باده بنوشیم بپهنای یم

گر ز کف ساقی جان می خوری
بر سر افلاک بر آری علم

من نشناسم ملک الموت چیست؟
جان بسوی حضرت جانان دهم

رو ننماید بتو از هیچ روی
تا نکنی در طلبش سر قدم

من نتوانم که گریزم ز عشق
بر سر قاسم قلم این زد رقم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۲۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۲۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.