۱۳۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۳۰

دوش آن مه دو هفته دستم گرفت، دستم
دستان نمودم، اما از عربده نجستم

گفتم بدو دویدم، گرد از رهش ندیدم
هرچند خود ندیدم در شور و غلغلستم

در عربده است عمری این عقل و عشق با هم
چون روی دوست دیدم از عربده برستم

گه قید نور بودم، گه قید نار سوزان
چون جمعیت بدیدم، از نور و نار رستم

ساقی، بیار جامی، از بهر ناتمامی
جامی بده بدستم، چون رند و می پرستم

ای جان جان جانان، ای روح روح و ریحان
از پای اوفتادم، جامی بده بدستم

قاسم بباخت جان را، یک بارگی جهان را
مشکن تو عرض ما را، گر توبه ای شکستم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۲۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۳۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.