۱۴۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۳۲

من از سودای جانان نیم مستم
بده، ساقی، می گلگون بدستم

مرا جام آر، از آن خم دل افروز
که من این شیشها درهم شکستم

خطایی ناید از من، یا رب، آمین
در آن عهدی که من با دوست بستم

بهر حالی دلم با اوست دایم
اگر خود مؤمنم گر بت پرستم

اگر جویای آن یاری بتحقیق
بجه از جو، که من از جوی جستم

چو چشمش فتنه ای انگیخت ناگاه
هنوز اندر میان قرقشستم

زناگه آتشی افروخت جانان
چو قاسم در میان مجمرستم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۳۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۳۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.