۱۴۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۳۳

اگر بر خاک کویت گرد گردم
یقین کز خاک کویت برنگردم

ز بیم هجر و از فکر جدایی
همه شب تا سحر با آه و دردم

نشاید عشق پنهان داشت از خلق
گواهی میدهد رخسار زردم

ز صهبای فنا جانم شود مست
اگر صحرای هستی در نوردم

ره عاشق بجز راه فنا نیست
ازین هیبت نمی شاید زدن دم

صفت هایت صفت های خداییست
چه جای قصه حوا و آدم؟

دو عالم باخت قاسم در زمانی
ازین معنی همی خوانند رندم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۳۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۳۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.