هوش مصنوعی: شاعر در این متن از سفر روحانی و عرفانی خود به سوی معشوق الهی سخن می‌گوید. او از دنیای مادی و غرور آن دل می‌کند و به سوی جاودانگی می‌رود. در این مسیر، از خاک به بی‌مکانی می‌رسد و با صداقت و عشق، خود را به آستان معشوق می‌رساند. او از رقیبان و منکران می‌گوید و عشق و فداکاری را ستایش می‌کند.
رده سنی: 16+ متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن برای مخاطبان جوان‌تر ممکن است دشوار باشد. همچنین، برخی از اشارات و استعاره‌ها نیاز به دانش ادبی و عرفانی پایه دارند.

شمارهٔ ۴۳۴

سفر گزیدم و آهنگ آن جهان کردم
برای حضرت جانان وداع جان کردم

چو اعتماد ندیدم درین دیار غرور
چو عقل کل سفر ملک جاودان کردم

مکان خاک فروغی نداشت چندانی
ز روی خاک توجه بلامکان کردم

چو راستان سخن راستان ادا کردم
هزار نعره زدم، رو بر آستان کردم

قدم کمان شد در انتظار روز وصال
بآرزوی تو این تیر را کمان کردم

چو باژگونه سخن گفت کار نیک افتاد
رقیب را که از پار دم عنان کردم

کسی که مشرب عرفان نداشت و منکر بود
بگو که: جایگهش گله خران کردم

هزار جان مقدس فدای تحسین شد
در آن مقام که اوصاف عاشقان کردم

بقاسمی نظری شد روان ز یار قدیم
چو روی خویش بدان فرخ آشیان کردم
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۹
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۳۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۳۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.