هوش مصنوعی: شاعر از درد عشق و دل‌تنگی می‌گوید و از معشوق طلب رحم می‌کند. او عشق را گنجی پنهان در دل می‌داند و با وجود رنج‌ها، تسلیم سرنوشت خود است. شاعر به معشوق اعلام می‌کند که تنها او را در دل دارد و حالش را توصیف می‌کند، چه مست باشد و چه هوشیار.
رده سنی: 16+ متن حاوی مفاهیم عمیق عاشقانه و عرفانی است که درک آن‌ها نیاز به بلوغ فکری و تجربه‌ی عاطفی دارد. همچنین، برخی از اصطلاحات و تشبیهات ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر نامفهوم یا سنگین باشد.

شمارهٔ ۴۳۸

گر بنالم من از این درد که در دل دارم
بس عجب نبود اگر رحم کند دلدارم

کهنه گنجیست درین کنج نهانی پنهان
ترک سر گویم و آن گنج نهان بردارم

قسمتی کان ز ازل رفت چه شاید کردن؟
من بر آن قسمتم، ار زاهد، اگر خمارم

گفتمش: رو بنما، گفت که: هی! حد تو نیست
خجل از گفته خویشم، پس سر می خارم

اشک گلگون مرا رحم کن، ای جان و جهان
که بسودای تو از دیده فرو می بارم

عاقبت کشته شمشیر غمت خواهم شد
من که از واقعه عشق تو بر خور دارم

هیچ کس غیر تو در جان و دل قاسم نیست
حالم اینست، اگر مستم، اگر هوشیارم
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۳۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۳۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.