۱۷۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۴۵

از نایره شوقت در دل شرری دارم
با طلعت خورشیدت عشق و نظری دارم

از ظلمت زلف تو، با شعشعه رویت
از راه بری باشم، گر راهبری دارم

در صورت آب و گل گر هست ملامتها
در خلوت جان و دل زیبا قمری دارم

غم نیست اگر تن را صد بار بسوزانی
در بحر محیط جان والاگهری دارم

ذرات همه عالم، گر خصم شود با من
از خصم چرا ترسم؟ من هم جگری دارم

عشقست مرا چاره، من بیدل و آواره
بیچاره نخواهم شد، چون چاره بری دارم

قاسم همه جوهرها از کان تو آوردست
ای دوست، بحمدالله، کز بحر بری دارم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۴۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۴۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.