۱۴۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۴۶

در ملک وصال او ظل شجری دارم
در باغ وصال او شیرین ثمری دارم

از دولت او شادم، از بند غم آزادم
در خلوت جان و دل زیبا قمری دارم

گر تیغ زند بر دل، آن خسرو مستعجل
از تیغ نمی ترسم، من هم جگری دارم

هرگه که شود پنهان آن شاهد مهرویان
در حسرت دیدارش آه سحری دارم

این ملکت آب و گل گر جمله شود باطل
در عالم جان و دل خوش جلوه گری دارم

گر کوه، اگر دریا، ای چاره بر دلها
بیچاره نخواهم شد، چون چاره بری دارم

قاسم ز رقیبان شد مجنون و دل آشفته
گر خانه پریشان شد، عزم سفری دارم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۴۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۴۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.