۱۴۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۴۹

خیالست این که: من بی یار باشم
محالست این که: بی دلدار باشم

نباشم یک زمان از یار خالی
اگر در جنت، ار در نار باشم

دمی کان دم جمال یار بینم
ز عمر خویش برخوردار باشم

ندانم قبله ای جز روی آن یار
اگر در کعبه و خمار باشم

چو فیضی نیست جان را در دو عالم
چه قید که گل فخار باشم؟

من آن دم از جهان آزاد گردم
که صید واحد قهار باشم

ز گستاخی که قاسم کرد در عشق
ز شب تا روز در زنهار باشم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۴۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۵۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.