۱۵۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۵۱

بحمدالله من از دردی کشانم
ز ذوق درد دردش جان فشانم

برون از مهرورزی پیشه ام نیست
بغیر از عاشقی کاری ندانم

بیک دم از دو عالم پاک بگذشت
غلام همت پیر مغانم

مرا هرکس بشکل و صورتی دید
بصد دستان میان دوستانم

زمین و آسمان روشن شد از من
که من نور زمین و آسمانم

زمین و آسمان در رقص آید
اگر از شوق دستی برفشانم

مرا اندر مکان جویند مردم
نیابندم، که مرغ لامکانم

بمعنی عاشق و معشوق و عشقم
بصورت در میان عاشقانم

نداند حال قاسم را بجز دوست
اگر در سودم و گر در زیانم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۵۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۵۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.