۱۵۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۵۳

من بیچاره سودا زده سرگردانم
که باوصاف خداوند سخن چون رانم؟

من و توحید تو؟هیهات! دلم می لرزد
این قدر بس که حدیثت بزبان می رانم

کردگارا، ملکا، پادشها، دیانا
چونکه بی چونی، من چون ترا چون دانم؟

نظری کن ز سر لطف، که عمریست که من
در بیابان تمنای تو سرگردانم

با هر جودی و قیوم وجودی بیقین
«حسبناالله کفی » قاعده ایمانم

همجی کرد سئوالی که: بگو حق بکجاست؟
گفتم: آخر همه جا، در همه جا می دانم

من بسامان صفات تو کجا ره یابم؟
عاجزم، خسته دلم، بی سر و بی سامانم

گر قبولم کنی از لطف و کرم یک نفسی
همه اقبال جهان را بجوی نستانم

همه جا، از همه رو، روی تو در جلوه گریست
مصحف روی ترا از همه رو می خوانم

چند روزیست که قاسم ز تو ماندست جدا
بس عجب مانده ام، ای دوست، عجب می مانم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۵۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۵۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.