۱۵۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۹۸

آن ماه مسافر سفری کرد ز کرمان
«الله معک » گفت همه جان کریمان

«الله معک » چیست؟ خدا یار تو بادا
چون یار تو شد یار، شود کار بسامان

با حضرت حق باش بهر حال که باشی
تا مشکلت آسان شود و بخت بفرمان

آسان چه بود کان صنم از پرده درآید؟
کار تو شود چون زر و مشکل همه آسان

ای جان و جهان، نقد تو در خانه خویشست
زین حال چو خوش وقت شدی، دست برافشان

ما را قدحی داد، دل و دین و خرد برد
دیگر چه کند تا پس از این ساقی مستان؟

جایی که نماند ورع و زهد و سلامت
در هر دو جهان عشق بود سلسله جنبان

در حال شود ملک و ملک راکع و ساجد
آنجا که قیامت شود از قامت انسان

قاسم چو ترا دید حیات ابدی یافت
در حضرت واجب شد ازین خطه امکان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۹۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۹۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.