۱۶۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۶۱

باده کهنه گیر و شیشه نو
دلق و تسبیح کن بباده گرو

گر ندانی تو قدر شاهد و می
سر خود گیر، ازین دیار برو

گر خیال حبیب رهبر نیست
بخیالات خویش غره مشو

عشق اگر نیست همره تو،چه سود
گنج قارون و ملک کیخسرو؟

عاشقانیم و کشته معشوق
همه عالم بپیش ما بد و جو

هر چه را کشته ای همان دروی
نوبت حاصلست و وقت درو

قاسمی،نوبت وصال رسید
بگریز از فراق و دو، دو، دو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۶۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۶۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.