۱۶۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۸۱

ای آتش سودای تو در کن فکان انداخته
عشقت شراب آتشین در جام جان انداخته

در مسجد ودر خانقه، آورده روی همچو مه
وندر میان صوفیان شور و فغان انداخته

گفته ز راز خویشتن با صوفیان خانقه
این خرقه را بدریده و آن طیلسان انداخته

در باغ و بستان آمده، مست و خرامان آمده
خوش غلغلی در بوستان از بلبلان انداخته

گشته بقهر خویشتن اندر میان بوستان
از بیم قهرت لرزه بر سر و روان انداخته

عشقت شراب «من لدن » از جنس نو، درد کهن
بر صفه های لامکان شکل مکان انداخته

گر عاقلی یک ره ببین در شیوه شاه یقین :
می بر کنار افتاده و گل در میان انداخته

عشقت دم از حکمت زده، در شیوه عفت زده
شوق تو او را آتشی در این و آن انداخته

گفته: بآب و نان ما هم «اسقیوا»، هم «اشبعوا»
در جان قاسم لذتی از آب و نان انداخته
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۸۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۸۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.