۱۵۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۸۵

ای کوس کبریای تو در لامکان زده
وی آتش هوای تو در ملک جان زده

عشقت بغیرت آمده و قهرمان شده
آتش میان خرمن صاحبدلان زده

حیران شد از لوامع اشراق آن جمال
عقلی که در صفات تو لاف بیان زده

رویت ز لمعه پیشرو کاروان شده
چشمت بغمزه ای ره صد کاروان زده

یک نعره زد ز شوق دلم، تیر غمزه خورد
زان پس هزار نعره بامید آن زده

هر روز درد و سوز دلم را زیاده کن
تا در طریق عشق نباشم زیان زده

برخاسته ز فکر جهان جان قاسمی
تا از شراب شوق تو رطل گران زده
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۸۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۸۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.