۱۵۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۸۸

گرم از طالع فرخ رخ جانان شود دیده
ز عکس رنگ آن رخسار عین جان شود دیده

بوقت دیدن رویش نبیند دیده ام خود را
عجب گر هیچ عاشق را بدان امکان شود دیده!

بدور چشم مخمورش جهان مستند و من مستم
ندانم هیچ هشیاری درین دوران شود دیده

چو زلف و روی او بیند مشتاقان شیدایی
از آن آشفته گردد دل، درین حیران شود دیده

وگر گوید که: بنمایم جمال عالم آرا را
در آن امید سر تا پای مشتاقان شود دیده

گر از عارض برافشاند سواد عنبرین گیسو
بزیر کفر زلفش لمعه ایمان شود دیده

برای عید وصلش، قاسمی، قربان شوی،آری
که داند تا چه عیدی اندرین قربان شود دیده
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۸۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۸۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.