۲۰۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۹۵

می کشد آن حبیب فرزانه
چشم را سرمه، زلف را شانه

می رود در فضای ملک وجود
«اینما کان » و «حیث ما کانه »

مست و طناز و سرفراز و ملیح
هر کرا دید داد پیمانه

گر نه از جام اوست مستی جان
چیست این نعرهای مستانه؟

زاهدان را صوامع و تسبیح
عاشقان را شراب و می خانه

بهوای تو دایم این دل مست
گاه شمعست و گاه پروانه

قوت هرکس بقدر همت اوست
طفل را شیر و مرغ را دانه

سخن از دوست گو، ز غیر مگوی
بگذر از قصهای افسانه

گر نقاب از جمال بردارد
قاسمی جان دهد بشکرانه
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۹۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۹۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.