۱۹۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۲۶

میسرت نشود عاشقی و مستوری
بوصل راه نیابی، بوصف مغروری

اگرچه قبله شهری، ازین حدیث ملاف
که این سخن ز تو دورست و تو ازین دوری

بعشق راه نیابی، بگنج و مال و منال
اگر بگنج فریدون و جاه فغفوری

چو آفتاب رخ یار در جهان پیداست
ولیک سد عظیمست علت کوری

رسید نعمت و عشرت، رسید دولت و جاه
که: میخورید عزیزان ولی بدستوری

مرا بقرب جناب تو آشنایی ده
بجان دوست، که آشفته ام ز مهجوری

بیار ساقی جانها، که قاسمی تشنه است
شراب ناب «انا الحق » ز جام منصوری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۲۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۲۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.