هوش مصنوعی:
این متن شعری است که به توصیف شب و تغییرات آن میپردازد. در این شعر، شاعر از تاریکی شب، نالههای شبانه، خستگی نگهبانان، خواب پرستار و مرگ بیمار سخن میگوید. همچنین، به موضوعاتی مانند پیری، رنج و ناامیدی از زندگی اشاره میکند. در پایان، شاعر از اهمیت بیداری و هوشیاری در برابر مشکلات زندگی سخن میگوید.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق فلسفی و عاطفی است که ممکن است برای کودکان و نوجوانان کمسنوسال قابل درک نباشد. همچنین، موضوعاتی مانند مرگ، پیری و ناامیدی ممکن است برای گروههای سنی پایینتر سنگین و نامناسب باشد.
شباویز
چو رنگ از رخ روز، پرواز کرد
شباویز، نالیدن آغاز کرد
بساط سپیدی، تباهی گرفت
ز مه تا بماهی، سیاهی گرفت
ره فتنهٔ دزد عیار باز
عسس خسته از گشتن و شب دراز
نخفته، نه مست و نه هوشیار ماند
نیاسوده گر ماند، بیمار ماند
پرستار را ناگهان خواب برد
هماندم که او خفت، رنجور مرد
جهان چون دل بت پرستان، سیاه
مه از دیده پنهان و در راه، چاه
بخفتند مرغان باغ و قفس
شباویز افسانه میگفت و بس
نمیکرد دیوانه دیگر خروش
نمیآید آواز دیگر به گوش
بجز ریزش سیل از کوهسار
بجز گریهٔ کودک شیرخوار
برون آمد از کنج مطبخ، عجوز
ز پیری بزحمت، ز سرما بسوز
شکایت کنان، گه ز سر، گه ز پشت
چراغی که در دست خود داشت کشت
بگسترد چون جامه از بهر خواب
سبوئی شکست و فرو ریخت آب
شنیدم که کوته زمانی نخفت
شکسته گرفت و پراکنده رفت
بنالید از نالهٔ مرغ شب
که شب نیز فارغ نهایم، ای عجب
ندیدیم آسایش از روزگار
گهی بانگ مرغست و گه رنج کار
بنرمی چنین داد مرغش جواب
که ای سالیان خفته، یکشب مخواب
به سر منزلی کاینقدر خون کنند
در آن، خواب آزادگان چون کنند
من از چرخ پیرم چنین تنگدل
که از ضعف پیران نگردد خجل
بهر دست فرسوده، کاری دهد
بهر پشت کاهیده، باری نهد
بسی رفته، گم گشت ازین راه راست
بسی خفته، چون روز شد، برنخاست
عسس کی شود، دزد تیرهروان
تو خود باش این گنج را پاسبان
بهرجا برافکندهاند این کمند
چه دیوار کوته، چه بام بلند
درین دخمه، هر شب گرفتارهاست
ره و رسمها، رمزها، کارهاست
شب، از باغ گم شد گل و خار ماند
خنک، باغبانی که بیدار ماند
بخفتن، چرا پیر گردد جوان
برهزن، چرا بگرود کاروان
فلک، در نورد و تو در خوابگاه
تو مدهوش و در شبروی مهر و ماه
شباویز، نالیدن آغاز کرد
بساط سپیدی، تباهی گرفت
ز مه تا بماهی، سیاهی گرفت
ره فتنهٔ دزد عیار باز
عسس خسته از گشتن و شب دراز
نخفته، نه مست و نه هوشیار ماند
نیاسوده گر ماند، بیمار ماند
پرستار را ناگهان خواب برد
هماندم که او خفت، رنجور مرد
جهان چون دل بت پرستان، سیاه
مه از دیده پنهان و در راه، چاه
بخفتند مرغان باغ و قفس
شباویز افسانه میگفت و بس
نمیکرد دیوانه دیگر خروش
نمیآید آواز دیگر به گوش
بجز ریزش سیل از کوهسار
بجز گریهٔ کودک شیرخوار
برون آمد از کنج مطبخ، عجوز
ز پیری بزحمت، ز سرما بسوز
شکایت کنان، گه ز سر، گه ز پشت
چراغی که در دست خود داشت کشت
بگسترد چون جامه از بهر خواب
سبوئی شکست و فرو ریخت آب
شنیدم که کوته زمانی نخفت
شکسته گرفت و پراکنده رفت
بنالید از نالهٔ مرغ شب
که شب نیز فارغ نهایم، ای عجب
ندیدیم آسایش از روزگار
گهی بانگ مرغست و گه رنج کار
بنرمی چنین داد مرغش جواب
که ای سالیان خفته، یکشب مخواب
به سر منزلی کاینقدر خون کنند
در آن، خواب آزادگان چون کنند
من از چرخ پیرم چنین تنگدل
که از ضعف پیران نگردد خجل
بهر دست فرسوده، کاری دهد
بهر پشت کاهیده، باری نهد
بسی رفته، گم گشت ازین راه راست
بسی خفته، چون روز شد، برنخاست
عسس کی شود، دزد تیرهروان
تو خود باش این گنج را پاسبان
بهرجا برافکندهاند این کمند
چه دیوار کوته، چه بام بلند
درین دخمه، هر شب گرفتارهاست
ره و رسمها، رمزها، کارهاست
شب، از باغ گم شد گل و خار ماند
خنک، باغبانی که بیدار ماند
بخفتن، چرا پیر گردد جوان
برهزن، چرا بگرود کاروان
فلک، در نورد و تو در خوابگاه
تو مدهوش و در شبروی مهر و ماه
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۲۶
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شب
گوهر بعدی:شرط نیکنامی
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.