۱۸۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۳۱

تا سر الهی ز ملاهی نشناسی
نسناس ندانی بحقیقت ز اناسی

اسرار خرابات هم از پیر مغان پرس
این قصه سماعیست، مکن فکر قیاسی

نسیان تو از هر دو جهان غایت انسست
تا عاشق ناسی نشوی عاشق ناسی

صد خرقه بسوزد بدمی عاشق صادق
گوید: چه کنم خرقه؟ که «العشق لباسی »

در خانقه عشق ترا بار ندادند
از مرده دلی در غم این کهنه پلاسی

گفتی که: ببین روی مرا، سجده بجا آر
خدمت کنم، ای دوست، بعینی و براسی

گر کاسه نباشد می صافی زخم آشام
قاسم، تو ز می مست خرابی، نه ز کاسی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۳۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.