۱۴۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۵۱

بیابان را بپیمودی، ولیکن بس ویاوانی
هدایه خوانده ای،اما هدایت را نمی دانی

مپیچان سر، بنه گردن، مترس از جان مترس از تن
درآ در وادی ایمن، اگر موسی عمرانی

ملرزان دل، ملرزان جان، بترس از حضرت جانان
توجه کن بدان سلطان، بوقت آنکه درمانی

سراسر حسن و خوبیها، از آن تست، ای زیبا
اگر گویم صفاتت را ز حسن خود عجب مانی

ز خود بگذر، که تو جانی، چه جای جان؟ که جانانی
رسید از ماه تا ماهی عنایت های ربانی

ز شیطان شهر ایمن شد، بلا و فتنه ساکن شد
چو آمد بر سر کهسار سنجقهای سلطانی

چو عالم را بقایی نیست سلطانیست درویشی
چو دولت را وفایی نیست درویشیست سلطانی

دلم را بر دو جانم بر دو دین خواهد، کجا گویم :
مسلمانان، مسلمانان، مسلمانی، مسلمانی!

الهی رحمت وجود تو از اندازه بیرونست
بقاسم رحمتی فرما، که حنانی و منانی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۵۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۵۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.