هوش مصنوعی:
این شعر از زبان یک پرنده بیان میشود که از لانهاش سقوط کرده و درد میکشد. پرنده از ظلم و بیعدالتی جهان شکایت میکند و به ناتوانی خود در برابر قدرتمندان اشاره میکند. او از بیتفاوتی دیگران نسبت به رنجهایش ناراحت است، اما در عین حال به این امیدوار است که روزی عدالت برقرار شود. شعر به موضوعاتی مانند بیعدالتی، رنج، مقاومت و امید میپردازد.
رده سنی:
16+
این شعر دارای مفاهیم عمیق فلسفی و اجتماعی است که ممکن است برای کودکان و نوجوانان کمسنوسال قابل درک نباشد. همچنین، موضوعاتی مانند بیعدالتی و رنج نیاز به سطحی از بلوغ فکری برای درک و تحلیل دارند.
فریاد حسرت
فتاد طائری از لانه و ز درد تپید
بزیر پر چو نگه کرد، دید پیکانی است
بگفت، آنکه بدریای خون فکند مرا
ندید در دل شوریدهام چه طوفانی است
کسیکه بر رگ من تیر زد، نمیدانست
که قلب خرد مرا هم ورید و شریانی است
ربود مرغکم از زیر پر بعنف و نگفت
که مادری و پرستاری و نگهبانی است
اسیر کردن و کشتن، تفرج و بازی است
نشانه کردن مظلوم، کار آسانی است
ز بام خرد گل اندود پست ما، پیداست
که سقف خانهٔ جمعیت پریشانی است
شکست پنجه و منقار من، ولیک چه باک
پلنگ حادثه را نیز چنگ و دندانی است
گرفتم آنکه بپایان رسید، فرصت ما
برای فرصت صیاد نیز، پایانی است
فتاد پایه، چنین خانه را چه تعمیری است
گداخت سینه، چنین درد را چه درمانی است
چمن خوش است و جهان سبز و بوستان خرم
برای طائر آزاد، جای جولانی است
زمانه عرصه برای ضعیف، تنگ گرفت
هماره بهر توانا، فراخ میدانی است
همیشه خانهٔ بیداد و جور، آباد است
بساط ماست که ویران ز باد و بارانی است
نگفته ماند سخنهای من، خوشا مرغی
که لانهاش گه سعی و عمل، دبستانی است
مرا هر آنکه در افکند همچو گوی بسر
خبر نداشت که در دست دهر چوگانی است
ز رنج بی سر و سامانی منش چه غم است
همین بس است که او را سری و سامانی است
حدیث نیک و بد ما نوشته خواهد شد
زمانه را سند و دفتری و دیوانی است
کسی ز درد من آگه نشد، ولیک خوشم
که چند قطرهٔ خونم، بدست و دامانی است
هزار کاخ بلند، ار بنا کند صیاد
بهای خار و خس آشیان ویرانی است
چه لانهای و چه قصری، اساس خانه یکی است
بشهر کوچک خود، مور هم سلیمانی است
ز دهر، گر دل تنگم فشار دید چه غم
گرفته دست قضا، هر کجا گریبانی است
چه برتریست ندانم بمرغ، مردم را
جز اینکه دعوی باطل کند که انسانی است
درین قبیلهٔ خودخواه، هیچ شقفت نیست
چو نیک درنگری، هر چه هست عنوانی است
بزیر پر چو نگه کرد، دید پیکانی است
بگفت، آنکه بدریای خون فکند مرا
ندید در دل شوریدهام چه طوفانی است
کسیکه بر رگ من تیر زد، نمیدانست
که قلب خرد مرا هم ورید و شریانی است
ربود مرغکم از زیر پر بعنف و نگفت
که مادری و پرستاری و نگهبانی است
اسیر کردن و کشتن، تفرج و بازی است
نشانه کردن مظلوم، کار آسانی است
ز بام خرد گل اندود پست ما، پیداست
که سقف خانهٔ جمعیت پریشانی است
شکست پنجه و منقار من، ولیک چه باک
پلنگ حادثه را نیز چنگ و دندانی است
گرفتم آنکه بپایان رسید، فرصت ما
برای فرصت صیاد نیز، پایانی است
فتاد پایه، چنین خانه را چه تعمیری است
گداخت سینه، چنین درد را چه درمانی است
چمن خوش است و جهان سبز و بوستان خرم
برای طائر آزاد، جای جولانی است
زمانه عرصه برای ضعیف، تنگ گرفت
هماره بهر توانا، فراخ میدانی است
همیشه خانهٔ بیداد و جور، آباد است
بساط ماست که ویران ز باد و بارانی است
نگفته ماند سخنهای من، خوشا مرغی
که لانهاش گه سعی و عمل، دبستانی است
مرا هر آنکه در افکند همچو گوی بسر
خبر نداشت که در دست دهر چوگانی است
ز رنج بی سر و سامانی منش چه غم است
همین بس است که او را سری و سامانی است
حدیث نیک و بد ما نوشته خواهد شد
زمانه را سند و دفتری و دیوانی است
کسی ز درد من آگه نشد، ولیک خوشم
که چند قطرهٔ خونم، بدست و دامانی است
هزار کاخ بلند، ار بنا کند صیاد
بهای خار و خس آشیان ویرانی است
چه لانهای و چه قصری، اساس خانه یکی است
بشهر کوچک خود، مور هم سلیمانی است
ز دهر، گر دل تنگم فشار دید چه غم
گرفته دست قضا، هر کجا گریبانی است
چه برتریست ندانم بمرغ، مردم را
جز اینکه دعوی باطل کند که انسانی است
درین قبیلهٔ خودخواه، هیچ شقفت نیست
چو نیک درنگری، هر چه هست عنوانی است
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: قطعه
تعداد ابیات: ۲۲
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:فرشتهٔ انس
گوهر بعدی:فریب آشتی
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.