هوش مصنوعی:
این شعر از زبان کودکی فقیر بیان میشود که از محرومیتها و نابرابریهای اجتماعی رنج میبرد. او از بیتوجهی دیگران، فقر خانواده و نبود امکانات اولیه زندگی شکایت میکند. همچنین، به تفاوتهای خود با کودکان دیگر و بیعدالتیهای جامعه اشاره میکند. شاعر با بیان احساسات این کودک، نگاهی انتقادی به شرایط اجتماعی و اقتصادی دارد.
رده سنی:
16+
این متن به دلیل مفاهیم عمیق اجتماعی و انتقادی، نیاز به درک و تجربه بیشتری از زندگی دارد. همچنین، موضوعاتی مانند فقر و نابرابری ممکن است برای کودکان کمسنوسال قابل درک نباشد. بنابراین، مناسب نوجوانان و بزرگسالانی است که میتوانند این مفاهیم را تحلیل کنند.
قلب مجروح
دی، کودکی بدامن مادر گریست زار
کز کودکان کوی، بمن کس نظر نداشت
طفلی، مرا ز پهلوی خود بیگناه راند
آن تیر طعنه، زخم کم از نیشتر نداشت
اطفال را بصحبت من، از چه میل نیست
کودک مگر نبود، کسی کو پدر نداشت
امروز، اوستاد بدرسم نگه نکرد
مانا که رنج و سعی فقیران، ثمر نداشت
دیروز، در میانهٔ بازی، ز کودکان
آن شاه شد که جامهٔ خلقان ببر نداشت
من در خیال موزه، بسی اشک ریختم
این اشک و آرزو، ز چه هرگز اثر نداشت
جز من، میان این گل و باران کسی نبود
کو موزهای بپا و کلاهی بسر نداشت
آخر، تفاوت من و طفلان شهر چیست
آئین کودکی، ره و رسم دگر نداشت
هرگز درون مطبخ ما هیزمی نسوخت
وین شمع، روشنائی ازین بیشتر نداشت
همسایگان ما بره و مرغ میخورند
کس جز من و تو، قوت ز خون جگر نداشت
بر وصلههای پیرهنم خنده میکنند
دینار و درهمی، پدر من مگر نداشت
خندید و گفت، آنکه بفقر تو طعنه زد
از دانههای گوهر اشکت، خبر نداشت
از زندگانی پدر خود مپرس، از آنک
چیزی بغیر تیشه و گهی آستر نداشت
این بوریای کهنه، بصد خون دل خرید
رختش، گه آستین و گهی آستر نداشت
بس رنج برد و کس نشمردش به هیچ کس
گمنام زیست، آنکه ده و سیم و زر نداشت
طفل فقیر را، هوس و آرزو خطاست
شاخی که از تگرگ نگون گشت، بر نداشت
نساج روزگار، درین پهن بارگاه
از بهر ما، قماشی ازین خوبتر نداشت
کز کودکان کوی، بمن کس نظر نداشت
طفلی، مرا ز پهلوی خود بیگناه راند
آن تیر طعنه، زخم کم از نیشتر نداشت
اطفال را بصحبت من، از چه میل نیست
کودک مگر نبود، کسی کو پدر نداشت
امروز، اوستاد بدرسم نگه نکرد
مانا که رنج و سعی فقیران، ثمر نداشت
دیروز، در میانهٔ بازی، ز کودکان
آن شاه شد که جامهٔ خلقان ببر نداشت
من در خیال موزه، بسی اشک ریختم
این اشک و آرزو، ز چه هرگز اثر نداشت
جز من، میان این گل و باران کسی نبود
کو موزهای بپا و کلاهی بسر نداشت
آخر، تفاوت من و طفلان شهر چیست
آئین کودکی، ره و رسم دگر نداشت
هرگز درون مطبخ ما هیزمی نسوخت
وین شمع، روشنائی ازین بیشتر نداشت
همسایگان ما بره و مرغ میخورند
کس جز من و تو، قوت ز خون جگر نداشت
بر وصلههای پیرهنم خنده میکنند
دینار و درهمی، پدر من مگر نداشت
خندید و گفت، آنکه بفقر تو طعنه زد
از دانههای گوهر اشکت، خبر نداشت
از زندگانی پدر خود مپرس، از آنک
چیزی بغیر تیشه و گهی آستر نداشت
این بوریای کهنه، بصد خون دل خرید
رختش، گه آستین و گهی آستر نداشت
بس رنج برد و کس نشمردش به هیچ کس
گمنام زیست، آنکه ده و سیم و زر نداشت
طفل فقیر را، هوس و آرزو خطاست
شاخی که از تگرگ نگون گشت، بر نداشت
نساج روزگار، درین پهن بارگاه
از بهر ما، قماشی ازین خوبتر نداشت
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: قطعه
تعداد ابیات: ۱۷
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:قدر هستی
گوهر بعدی:کارآگاه
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.