۱۷۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۸

چه گویم با کسی راز دل دیوانه خود را
که خوابم می برد گر سرکنم افسانه خود را

سرانجام خیال توتیای غیرتی دارم
به چشم خود کشم خاکستر پروانه خود را

غبار خاطرم خوش گریه آلود است می خواهم
به سیل اضطراب دل دهم ویرانه خود را

ندارم سجده ای کز عهده خجلت برون آیم
سرکوی وفا یعنی عبادتخانه خود را

کجا صد روزگار از عهده موجی برون آید
جلو ریزی دهم گر گریه مستانه خود را

نمی دانم کجا پیدا کنم چندان دل دعوی
بیارایم اگر از بهر او کاشانه خود را

اسیر امشب نمی دانم چه گفتم یا چه ها کردم
دل دیوانه خود را دل دیوانه خود را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.