۱۸۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۱

کرده ام از خون دل خالی ایاغ خویش را
می رسانم از می حسرت دماغ خویش را

ایمن از ما نیستی با غیر خلوت می کنی
از تو پنهان می کند آیینه داغ خویش را

سرنوشتی دارم از آوارگی آواره تر
خضر راه من نمی داند سراغ خویش را

تا شود پروانه ام کامل عیار سوختن
کرده ام در روز و شب روشن چراغ خویش را

از گل ساغر چمن پیرای مستانم اسیر
می کشم از لای خم دیوار باغ خویش را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.