۱۸۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۰

جنون به مستی و هشیاری آزمود مرا
ز بسکه محو تو بودم ز خود ربود مرا

برای خاطر او قبله گاه دل شده ام
اگر دچار شود می کند سجود مرا

گداخت شکوه ی رنگ و به پیش چاره گران
به آشنا سخنی دسترس نبود مرا

غلام همت آزادی گرفتاری
دری ز خنده گل در قفس گشود مرا

سپند عربده گردم گل است نام خدا
دلی که سخت تر از سنگ می نمود مرا

ز سوختن غرضم پر فشانی دگر است
به رنگ شعله مدان صید دام و دود مرا

به صلب خست ارباب روزگار گریخت
ز روی خویش خجل دید بسکه جود مرا

گهر به دامن مشت غبار می کردند
در آن دیار که دست و دلی نبود مرا

دل است حلقه ی زنجیر پیچ و تابم اسیر
چه قدر ها که ز دیوانگی فزود مرا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.