۲۰۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۸

داد تاراج مزن صبر نینباشته را
خجل از عشق مکن طاقت پنداشته را

چه دلی داده به دهقانی من ابرکرم
خرمنی ساخته ام دانه ناکاشته را

باغبان چون نکند بستر آسایش خویش
سایه نخل قد از خون دل افراشته را

تهمت آلودگی غیرت جاوید حرام
رشک بر خویش ز بیداد تو نگماشته را

پاک بین باش که آیینه دل ساخته اند
دیده پاس پریشان نظری داشته را

نزند بال هما جزگل خاری بر سر
دست بر دل ز تمنای تو نگذاشته را

نبری نامش اگر ساغر جم گشته اسیر
چشم امید به دست دگران داشته را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.