۱۳۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۷

می رنگ هوس در دل ویران من انداخت
زهد آمد و سجاده به دامان من انداخت

بی منت معمار که دیده است بنایی
این بال هما سایه بر ایوان من انداخت

در چشم تو جا داشت تماشای نهانم
صد تیر نگاه تو زمژگان من انداخت

سرمستی سودای تو گوی زر خورشید
بر چرخ ز یک حمله چوگان من انداخت

گر شاخ گلی بی تو در آغوش گرفتم
آهی شد و آتش به گریبان من انداخت

شب دیده به هر رخنه دل دوخته بودم
مکتوب تو را صبح به زندان من انداخت

شب شوق اسیر از خبر وصل رسا بود
شوری به دل از خواب پریشان من انداخت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.