۱۴۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۶

از آنم دل عدوی اضطراب است
که در دل یاد چشمش مست خواب است

گلستان محبت را هوایی است
که شبنم خانه سوز آفتاب است

دماغم تا رسید از می خمارم
طلوع نشئه چون عهد شباب است

زیادت گر شود غافل گدازد
دلم از دوری آتش کباب است

فراموشی است تیغ کینه خصم
تلافی در دلم نقشی بر آب است

به خون خویش ما را نشئه دارد
مگر شمشیر او موج شراب است

اسیر از دوست پرسیدن چه حاجت
سؤال ما که دشنامش جواب است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.