۱۶۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۸

از جلوه تو چشم دل و جان لبالب است
هر برگ غنچه ام ز گلستان لبالب است

در شیشه خانه دل ما کز هوا پر است
پیمانه از درستی پیمان لبالب است

شد حشرو یک سخن به لبش آشنا نشد
عالم کباب گشت و نمکدان لبالب است

کار تو رفته رفته ز خورشید هم گذشت
صبح و شبم ز شوخی مژگان لبالب است

دردسر خمار ندانسته ام اسیر
جام دلم ز باده عرفان لبالب است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.