۱۳۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۶۵

گل صد برگ ز درهم شده کارم پیداست
چه بهاری ز جگر سوخته خارم پیداست

گریه با آتش یاقوت محبت چه کند
گر ز سر آب گذشته است شرارم پیداست

می توان کرد تماشای نفس سوختگی
دل دویدن ز سراسیمه غبارم پیداست

عندلیب گل اوضاع پریشان خودم
رنگ رخسار تو از چهره کارم پیداست

نتوان بست به زنجیر عدم شوق مرا
دل دیوانه ز پیچیده غبارم پیداست

بستر شعله همین خواب مرا می سوزد
دل بیدار ز پرواز شرارم پیداست

گشت دیوانه درید آینه ام خامه رنگ
خوش چراغان گلی از شب تارم پیداست

لذتی می چشم از هر غم بیهوده اسیر
نمک خوان معاشم ز مدارم پیداست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.