۱۲۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۰۲

به گلشنی دلم از دست باغبان تنگ است
که جای نکهت گل هم به گلستان تنگ است

سخن به لعل که شد آشنا نمی دانم
که دستگاه سخن بر سخنوران تنگ است

نگشته است کسی از فغان من دلتنگ
ز میزبانی صبرم دل فغان تنگ است

دل شکفته چه جویم که غربتم وطن است
چگونه بال گشایم که آسمان تنگ است

ز دست تیغ تو بس کار بر جهان شد تنگ
لباس زخم بر اندام کشتگان تنگ است

ز بسکه پر شده از کینه ام دل عالم
ز التفات بتان خلق عاشقان تنگ است

چنین که پر شده از آه من زمانه اسیر
خیال عکس در آیینه گمان تنگ است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۰۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۰۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.