هوش مصنوعی: این شعر از درد و رنجی سخن می‌گوید که درمانی ندارد و شمع‌وار سوختن و فنا شدن را سرنوشت خود می‌داند. شاعر به اوج توکل در عشق رسیده و فقر را بال‌های همای سعادت خود می‌داند. او از خطرات زندگی و شکستگی‌های روحی می‌گوید و در نهایت، سکوت و خموشی را نوا و قانون خود در بزم بیخودان معرفی می‌کند.
رده سنی: 16+ مفاهیم عمیق عرفانی و استفاده از استعاره‌های پیچیده ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، موضوعاتی مانند رنج، فنا، و عشق عرفانی نیاز به بلوغ فکری و تجربه بیشتری دارد.

شمارهٔ ۲۳۴

دردی که رنگ چاره نداند دوای ماست
شمعیم و زود کشتن ما خونبهای ماست

در عاشقی به اوج توکل رسیده ایم
از فیض فقر بال هما بوریای ماست

درکشتی حباب کشیدیم رخت خویش
خاطر شکسته ایم و خطر ناخدای ماست

در بزم بیخودان تو قانون دیگر است
لب بسته ایم و ساز خموشی نوای ماست
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۴
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۳۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۳۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.