۱۳۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۴۲

بزم حیرت را چراغ از دیده ما روشن است
آنچنان کز اشک مجنون چشم صحرا روشن است

ناخدا داند که طوفان است او را سرنوشت
گر سوادش از خط یک موج دریا روشن است؟

بسکه ذوق دیدنت داریم بعد از سوختن
دیده آیینه هم از صحبت ما روشن است

بازوی فرهاد را نازم که شد خاک و هنوز
از شرار تیشه او چشم خارا روشن است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۴۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۴۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.