۲۰۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۶۹

کدام شوق به راه دویدن افتاده است
که بی خبر دل ما از تپیدن افتاده است

ز بیزبانی من وحشت نگاه کسی
چو دام دیده به فکر رمیدن افتاده است

چه دیده ها که ز شرم رخ تو آب شده است
چو قطره ای که ز چشم چکیدن افتاده است

غبار ما ز صبا هم بلد نمی گیرد
به وادی سفر نارسیدن افتاده است

جهان خراب شد و گرد بر نمی خیزد
دگر دل که زمشق تپیدن افتاده است

ز اعتدال بهار جنون چه می پرسی
گلی است شعله که از دست چیدن افتاده است

اثر زبانه کش ناله خموش اسیر
چه گوشها که به فکر شنیدن افتاده است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۶۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۷۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.