هوش مصنوعی: این متن شعری است که در آن یک کودک با تاج گل بر سر، خود را با پادشاهان مقایسه می‌کند و برتری خود را در پاکی و بی‌گناهی می‌بیند. کودک تأکید می‌کند که او مال دیگران را غارت نکرده، از خون و اشک دیگران تغذیه نکرده و هنوز تحت تأثیر فساد و طمع قرار نگرفته است. او از پادشاهان انتقاد می‌کند و می‌گوید که تاج و تخت آنها ناپایدار است، در حالی که پاکی و صداقت او پایدار است. کودک همچنین به اهمیت پاکی قلب و روح اشاره می‌کند و تأکید می‌کند که او هنوز تحت تأثیر فساد و تباهی قرار نگرفته است.
رده سنی: 12+ این متن دارای مفاهیم عمیق اخلاقی و اجتماعی است که ممکن است برای کودکان زیر 12 سال قابل درک نباشد. همچنین، انتقاد از فساد و طمع و تأکید بر پاکی و صداقت نیاز به سطحی از بلوغ فکری دارد که معمولاً در نوجوانان و بزرگسالان یافت می‌شود.

گنج ایمن

نهاد کودک خردی بسر، ز گل تاجی
بخنده گفت، شهان را چنین کلاهی نیست

چو سرخ جامهٔ من، هیچ طفل جامه نداشت
بسی مقایسه کردیم و اشتباهی نیست

خلیقه گفت که استاد یافت بهبودی
نشاط بازی ما، بیشتر ز ماهی نیست

ز سنگریزه، جواهر بسی بتاج زدم
هزار حیف که تختی و بارگاهی نیست

برو گذشت حکیمی و گفت، کای فرزند
مبرهن است که مثل تو پادشاهی نیست

هنوز روح تو ز الایش بدن پاکست
هنوز قلب تو را نیت تباهی نیست

بغیر نقش خوش کودکی نمی‌بینی
بنقش نیک و بد هستیت، نگاهی نیست

ترا بس است همین برتری، که بر در تو
بساط ظلمی و فریاد دادخواهی نیست

تو، مال خلق خدا را نکرده‌ای تاراج
غذا و آتشت، از خون و اشک و آهی نیست

هنوز گنج تو، ایمن بود ز رخنهٔ دیو
هنوز روی و ریا را سوی تو، راهی نیست

کسی جواهر تاج تو را نخواهد برد
ولیک تاج شهی، گاه هست و گاهی نیست

نه باژبان فسادی، نه وامدار هوی
ز خرمن دگران، با تو پر کاهی نیست

نرفته‌ای به دبستان عجب و خودبینی
بموکبت ز غرور و هوی، سپاهی نیست

ترا فرشته بود رهنمون و شاهانرا
بغیر اهرمن نفس، پیر راهی نیست

طلا خدا و طمع مسلک و طریقت شر
جز آستانهٔ پندار، سجده‌گاهی نیست

قنات مال یتیم است و باغ، ملک صغیر
تمام حاصل ظلم است، مال و جاهی نیست

شهود محکمهٔ پادشاه، دیوانند
ولی بمحضر تو غیر حق، گواهی نیست

تو، در گذر گه خلق خدای نکندی چاه
به رهگذار حیات تو، بیم چاهی نیست

تو، نقد عمر گرانمایه را نباخته‌ای
درین جریدهٔ نو، صفحهٔ سیاهی نیست

به پیش پای تو، گر خاک و گر زر است، چه فرق
بچشم بی طمعت، کوه پر کاهی نیست

در آن سفیه که آز و هوی‌ست کشتیبان
غریق حادثه را، ساحل و پناهی نیست

کسیکه دایهٔ حرصش بگاهواره نهاد
بخواب رفت و ندانست کانتباهی نیست

ز جد و جهد، غرض کیمیای مقصود است
وگر نه بر صفت کیمیا گیاهی نیست
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: قطعه
تعداد ابیات: ۲۳
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:گلهٔ بیجا
گوهر بعدی:گنج درویش
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.