۱۳۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۰۳

دامان پاک عاشق و برگ سمن یکی است
خاکستر وفا و عبیر چمن یکی است

هر جا که هست در قدم یار خوشنماست
سروی چو نیست رونق دشت و دمن یکی است

از وصل در گدازم و از هجر در خمار
بیدرد را گمان که مگر درد من یکی است

دلتنگی و بیهده کردی شکار او
قدر گداز و قیمت دل سوختن یکی است

من محو جلوه گشتم و او مست یار اسیر
نازم به دولتی که دل یار و من یکی است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۰۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۰۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.